جلوه هائي از سلوك اخلاقي يادگار امام (2)


 





 
دوستاني كه آن روزها از نزديك در جريان امر بودند، آقاي توسلي، آقاي آشتياني، آقاي امام جماراني،آقاي كروبي، آقاي سراج همه حيات دارند. گاهي مي ديديم حاج احمد آقا مي آمد و با ناراحتي مي گفت، «چه كسي اين خبرها را به آقا داده، من نمي دانم.» يعني اخباري كه ايشان خبر نداشت و به امام (ره) مي رسيد. يعني كانال امام (ره) يكي نبود. روزي به من خبر دادند كه كروكي خانه شما از خانه هاي تيمي پيدا شده،بلند شويد و به جماران بياييد.
بله. خانواده را فرستاديم و رفتيم جماران... دنبال خانه مي گشتيم. خانه اي كه به ما معرفي كردند، همان خانه اي بود كه بعدا حاج احمد آقا گرفتند. يكي آمده بود و خانواده را برده بود كه آنجا را نشان بدهد. پيش از ظهر خانم رفته و خانه را ديده بود. بعداز ظهر امام (ره) در حياط خانه پشتي، همان حياطي كه آنجا نماز مي خواندند و داشتند نافله مي خواندند تا آقاي خامنه اي براي افطار آمدند، امام (ره) داشتند در آنجا قدم مي زدند. همسر من هم همراه ايشان قدم مي زدند. امام (ره) رو مي كنند به همسر من و مي گويند،« شنيده ام مي خواهيد يك خانه طاغوتي بگيريد.» همسرم مي گويد، «دو ساعت پيش يك نفر آمد مرا برداشت برد آنجا. ديدن نه ديوار حسابي دارد و نه اتاقهايش هم به قدري بزرگ هستند كه فرشهاي ما يك گوشه شان را بيشتر پر نمي كند.» اين خانه جزو مجموعه بيت امام است. بعد ها درستش كردند تا احمد آقا بتواند در آن بنشيند. همسرم با تعجب مي پرسد، «كي اين خبر را به شما داده ؟» امام (ره) مي گويند،«خب ! خبرها مي رسد.» مي خواهم خدمتتان عرض كنم كه اخبار از كانالهاي مختلفي به امام (ره) مي رسيد، بنابراين يك كانال نبود كه كسي بتواند ايشان را كاناليزه كند. اصلا غير ممكن بود. اول صبح كه مي شد، زنگ مي زدند، آقاي صانعي، آقاي رسولي، آقاي رحيميان مي رفتند خدمت امام (ره). آقاي توسلي براي ملاقاتها مي رفتند. آقاي رسولي قبوض وجوهات را مي دادند. آقاي رحيميان نامه ها را نشان مي دادند. آقاي رسولي و آقاي رحيميان مشتركا اين كارها را انجام مي دادند و ضمن كار، خيلي از حرفها را هم مي زدند. ديگران هم مي آمدند و مي رفتند. وقتي هم فردي به خصوصي خدمت امام (ره) مي آمد كه كسي نمي نشست ضبط كند.
خير. حضرت امام (ره) نامه اي به صبيه شان نوشته و ضمن اظهار محبت و لطف زياد فرموده بودند، «جاي شما اينجا خالي است.» همسر بنده در جواب نوشتند كه،«ما اينجا همراه مردم به تظاهرات مي رويم. بچه ها در صف نفت مي ايستند. فلاني (يعني بنده) دركانون اعتصاب معلمها هست و همراه آنان اعتصاب كرده.» و خلاصه مقوله هايي از اين سنخ، براي امام (ره) نوشته بودند. امام (ره) در پاسخ نوشتند، «من به شما افتخار مي كنم.»
حاج احمد آقا گفت تا جايي كه در توان داشت، نگذاشت كساني كه بعدها رودرروي انقلاب قرار گرفتند، از خط انقلاب جدا شوند. حتي در اوايل پيروزي انقلاب، با آنكه بسياري از افراد با ملاقات مجاهدين خلق با امام (ره) مخالف بودند، او اين كار را كرد و براي از دست نرفتن بسياري از افراد و گروهها، تلاش بسياري كرد. به نظر شما فلسفه ارتباط احمد آقا با اين افراد و گروهها چه بود و تا كجا ادامه دادكه انقلاب، اينها را از دست ندهد، نظر به اينكه از آخرين افرادي هم بود كه دست از اين تلاش برداشت.
اينها مشخصا در يكي از راهپيمايي ها كه نمي دانم روز تاسوعا بود يا عاشورا، خودشان را نشان دادند. اينها در صفوف منظم و با پلاكاردهاي مشخص، شعارهايي غير از شعار ساير راهپيمايان مي دادند. يادم هست كه جلوي پمپ بنزين كلانتري سوار كه در خدمت شهيد مطهري و بعضي از دوستان ديگر بوديم كسي آمد و گفت كه اينها پلاكاردهايي جداي از شعارهاي كلي حمل مي كنند كه آقاي كروبي عصباني شد و عبايش را از دوشش برداشت و انداخت در دامن امام (ره) جماراني و رفت كه پلاكاردها را پايين بكشد كه تهديدش كرده بودند كه تو را مي زنيم و همه پلاكاردهايت را هم پاره مي كنيم. كارهاي اينها از همان موقع شروع شده بود. موقعي كه انقلاب شد، اينها كجروي هائي را داشتند. حاج احمد آقا تمام تلاشش اين بود كه نگذارد قضيه حاد شود. وقتي هم كه آنها به شكل غيرمستقيم بني صدر را زير بال و پر خود گرفتند و خود او هم آمادگي اين را داشت كه با آنها تعاملاتي داشته باشد، در اواخر سال 59 مسئولين نظام آمدند خدمت امام (ره)، يادم هست كه وقتي از دالان كوچك خانه بيرون مي رفتند، حاج احمد آقا رو كرد به بني صدر و دستش را بالا برد و گفت، «بني صدر! تا حالا دستم پشتت بود، مراقب باش.» بني صدر با آن لهجه عجيب و تبختر آشكارش گفت، «برادر ببينم چه مي كني!» عين همين عبارت. احمد آقا كوشش كرد انقلاب نضج بگيرد. نضج گرفتن انقلاب مشروط بر اين است كه همه با هم پيش بروند.. همان طوري كه در ابتداي كار، همه دست به دست هم دادند، آن گونه پيش برود، نه اينكه يكي از اين طرف بكشد، يكي از آن طرف. مي شود حكايت آن داستان كتابهاي قديم ابتدايي ما كه زيور و كشور بر سرعروسكي دعوايشان شد و هر دو عروسك را آن قدر كشيدند كه سرش از تنش جدا شد. در آن موقع، كشور به اين صورت در مي آمد و نبايد اين طور مي شد. امام (ره) چندين سال زحمت كشيدند تا اين انقلاب در ذهنشان پرورده شد. چندين سال زحمت كشيدند تا مردم را منقلب كردند. جواني كه در سر كوچه مي ايستاد و زنجير مي گرداند، حالا آمده بود و مي گفت، «مرگ بر شاه»، «استقلال، آزادي، جمهوري اسلامي». اين زمان لازم دارد. اين حرفها يكشبه اتفاق نمي افتند و خود احمد آقا در كوران قضايا بوده. نكته كوچكي را عرض كنم. امام (ره) از نجف براي اروپا اعلاميه داده بودند كه بخوانند براي بني صدر و دكتر حبيبي. ما ظهر به مسجد نرفتيم. نشستيم كه تلفن را بگيرم و نمي شد. اينها ناهارشان را خوردند و خوابيدند و بعداز ظهر بود، امام (ره) رفتند استراحت كنند و ما هنوز داشتيم سعي مي كرديم تلفن را بگيريم. حدود چهار، چهار و نيم بعد از ظهر بود كه موفق شديم تلفن را بگيريم و اعلاميه را برايشان بخوانيم. خيلي زحمت كشيده شده كه من يك نكته كوچكش را براي شما عرض كردم. آن موقع كه تلفنها ديجيتالي نبود. از اينهايي بود كه تك تك شماره ها را بايد بگيري. اين زحمتها بوده. آقاي دعايي رفته بود بغداد كه اعلاميه اي را تكثير كند و بفرستد براي ايران. به نجف كه رسيد، ديد همسرش وضع حمل كرده است. دو ساعت بعد، باز اعلاميه امام (ره) دستش بود كه برود بغداد تكثير كند و بفرستد ايران. وقتي كه كسي به مجموعه نگاه مي كند، مي بيند كه چقدر زجر كشيده شده است. بسيار خوب، حالا اين انقلاب بايد حفظ شود يا خير ؟ به هر وسيله اي كه هست بايد حفظ شود.آنهايي كه عاقل هستند، دنبال نقاط مشترك مي گردند. نقطه مشترك را تقويت مي كنند كه بلكه به يك نقطه مثبت برسند. به وحدت نظر برسند اما آنها به هيچ عنوان زير بار نمي رفتند و هماني شد كه ملاحظه كرديد. البته در اين ميان همان طور كه عنوان كرديد، بدنامي هم پيش مي آيد. چند شب پيش تلويزيون كانال 3، آيت الله مهدوي كني بودند. خيلي بي رودربايستي عنوان كردند كه چه كسي با بني صدر موافق بود چه كسي مخالف بود. آن هم كسي كه كناره امام (ره) است. امام (ره) رأس قضيه است.
خودم امام (ره) هم كوششان بر اين بود. نكته اي را عرض كنم كه هيچ كس تا به حال نشنيده است. وقتي كه اطلاعيه عزل بني صدر از فرماندهي كل قوا را از تلويزيون خواندند، عيال من در كنار امام (ره) نشسته بودند، عبارتي را كه امام (ره) فرمودند، اين گونه نقل مي كنيد، «والله نمي خواستم اين طور بشود.» كسي از اول كمر نبسته بود به زدن بني صدر. اين همه با او مماشات كردند.
امام (ره) اگر به كسي اعتماد پيدا مي كردند، خودش نكته جالبي بود. شخصي كه الان زنده است نكته اي به يكي از بستگان ما گفته بود كه فلان كس چنين نيازي دارد. امام (ره) فرموده بودند چون فلان كس گفته است، بدهيد. امام (ره) اگر به حاج احمد آقا اعتماد پيدا نمي كردند، او را نماينده خودشان در قضايايي مثل حل مسائل كشور يا شوراي مصلحت نظام نمي كردند. امام (ره) مطمئن شده بودند كه وقتي احمد آقا مي آيد و مسائل را براي امام (ره) مطرح مي كند، «واو» را جا نمي گذارد. اين نكته بسيار مهم است. احمد آقا با دقت نظر فوق العاده بالا، همه قضايا را واقعا مو به مو براي امام (ره) نقل مي كرد، چون امام (ره) بايد از كم و كيف قضايا آگاهي پيدا مي كردند، ممكن بود اين صحبتها گاهي به زيان خودش هم باشد، اما استنكاف نمي كرد.
واقعا اين تهمت است و اينها بايد آن دنيا پاسخ بدهند. چون احمد آقا خيلي متدين بود. همه مي دانند در مجلسي كه حاج احمد آقا نشسته بود. غيبت به كلي ممنوع بود، همان طور كه امام (ره) از دوره جواني، هر وقت غيبت مي شد، حرف را بر مي گرداندند كه يك وقت غيبتي نشود. امام (ره) يك آدم معمولي نبودند كه به همه اعتماد كنند. يادم هست كسي آمده بود مطالبي را به من گفته بود كه من خدمت امام (ره) عرض كنم. ايشان مستقيم به چشمهاي من نگاه مي كردند كه ببينند من مسئله را چگونه بيان مي كنم. من اعتقادم به گونه اي است كه اگر بخواهم عنوان كنم، از همان حرفهايي كه براي حاج احمد آقا مي زنند، براي من هم مي گويند، احمد آقا انصافا خيلي دركارها دقيق بود و در گزارش مطالب خدمت آقا، نقطه جا نمي انداخت، «واو» جا نمي انداخت. گاهي اوقات نزديكان به احمد آقا مي گفتند، «چرا اين حرف را به آقا زدي؟ ايشان ناراحت مي شوند.» احمد آقا مي گفت، «امام (ره) بايد بدانند در مملكت چه مي گذرد و چه اتفاقاتي مي افتد.» تهمت مي زنند الي ماشاءالله ! اين چيزهايي كه شما گفتيد، نكته اي را به ذهن متبادر مي سازد و آن هم اينكه بعد از امام (ره)، بسياري از مسائل، نانوشته بود و اتفاق هم افتاده بود، ايشان فرموده بودند، ولي نواري هم كه نبود، اينها شبهه افكني كردند مبادا حاج احمد آقا بيايد چيزي را كه نيست به امام (ره) نسبت بدهد. از اين جهت جوسازي شروع شد، ولي مردم، خيلي فهيم هستند.
عرض كردم چون مردم خيلي فهيم هستند. عموم مردم، به استثناي تعداد بسيار اندك و انگشت شماري كه براي سودجويي خودشان و يا به نفع خودشان از اين قضايا ممكن است بهره برداري كنند و گاهي هم مي كنند،اما آني است و زودگذر. ولي مردم خيلي فهيم هستند. به همين دليل بود كه امام (ره) اصرار داشتند هر اتفاقي در كشور مي افتد، بايد مردم بدانند.
تقريبا هدف همه شان همين است. زخم خورده ها كم نيستند، چون براي خودشان جايگاهي را متصور شده بودند كه آن جايگاه ايجاد نشد، بنابراين ناچار بودند و به بعضي از مسائل متشبث شوند.
چيزي كه اوقات حاج احمد آقا را تلخ كرده بود اين بود كه اين اتفاقاتي را كه امام (ره) در پذيرش قطعنامه به آنها اشاره كرده بودند، چرا خرد خرد و به مرور زمان خدمت امام (ره) عنوان نشده بود كه بعد يكمرتبه يك نفر بيايد گزارش بدهد. از اين جهت بود كه فوق العاده ناراحت بودند، چون خيلي شكست ايجاد كرد، يعني شكست ظاهري هم حتي براي امام (ره) ايجاد كرد، يعني امام (ره) به حقيقت، پير شد. (بغض امكان ادامه صحبت را به ايشان نمي دهد.) من ديگر نمي توانم بگويم. واقعا برايم مشكل است.
او آدم بسيار مردمداري بود و اگر كوچك ترين محبتي را از كسي ديده بود. هيچ وقت، فراموش نمي كرد و همان را گاهي اوقات بزرگ هم مي كرد، بلكه بتواند به نفع نظام، او را جلب كند و از او بهره ببرد. از وقتي كه جماران آمديم كه رفت و آمدمان دائمي بود و نيز در تمام سالهاي زندگي و آشنايي با ايشان، هرگز به ياد ندارم كه از كسي گله كرده باشد.

حتي آنها، هرگز گله نكرد، تمام كوشش او بر جلب و جذب بود. موقع انتخابات، آن اختلافاتي كه بين شوراي نگهبان و وزارت كشور بود. چه چيزها كه نوشتند و گفتند، دست كم اينكه ايشان مي توانست بعضي از اينها را به امام (ره) نشان ندهد، ولي تعهدش نسبت به انقلاب و نسبت به امام (ره) طوري بود كه حتي يك نكته كوچك را نزد امام (ره) ناگفته نمي گذاشت.
با خيلي ها مخالف بود، اما ابراز نمي كرد كه بدتر شود. تمام تلاشش بر بهتر شدن بود.
آن قدر رفت و آمد داشتيم كه نمي توانم به صورت خاطره نقل كنم. يك روز قبل از اينكه اين اتفاق برايشان بيفتد، ايشان را ديدم. چيز خاصي نبود. در حسينيه جماران براي شاگردان مدرسه سخنراني كرد و گفت، «آخر عمرمان است. معلوم نيست تا كي زنده باشيم.» به او گفتم، «احمد! اين حرفها چيست كه مي زني ؟» بعد هم رفته بود خانه آقاي رحماني و بعد هم رفته بود منزل برادر خانمش، آقاي جواد طباطبايي و شام آنجا بود و بعد هم برگشته بود منزل.
من همان روزهاي بعد از فوت ايشان مصاحبه اي كردم و گفتم، «عده اي كه سالي يك دو بار او را مي ديدند، مصاحبه كرده و طوري حرف زنده اند كه انگار حاج احمد آقا مجموعه امراض بوده. يك كمي درد زانو داشت و عصا دست مي گرفت.»
اين اواخر رفته بود منطقه كوشك نصرت كه خانه كوچكي آنجا درست كرده بود. بيابان برهوتي بود كه از آن استفاده نمي شد. يك كسي آن را وقف امام (ره) كرده بود كه آقاي انصاري و ديگران، آنجا پسته كاري كردند و ظاهرا هم پسته خوبي داده. احمد آقا با چند تا از دوستان نجف شان رفته اند آنجا و همان جا وزن كم كرده بودند.
چون آقاي حاج محمد سجادي و دائي ايشان حاج فتح الله، همراهش بودند، بهتر مي دانند، اينها اهل ذكر و اين چيزها هستند. موقعي كه برگشت و آمد منزل ما،همشيره اش گفته بودند، «احمد جان! خيلي خودت را لاغر كردي.» گفته بود،«چاقي من تقصير فلاني است !» منظورش من بودم. گفته بود، «تا من مي آمدم، مي رفت داخل صندوقخانه و پسته و گز مي آورد و مي گذاشت جلوي من و من هم مي خوردم !» مي گفت در آنجا ذكر مي گفته و راه مي رفته و لاغر شده است.
چيزي كه من مي خواهم بگويم، شخصي نيست. احمد آقا خيلي به گردن اين انقلاب حق دارد. واقعا نسبت به او بي مهري شد، ولي مردم آن قدر خاطره خوش از او داشتند كه اين بي مهري ها اثر نكرد و انصافا از هر جهت كه بخواهيد سير زندگي حاج احمد آقا را بعد از رحلت امام (ره) مرور كنيد، مشاهده مي كنيد كه چقدر براي جلوگيري از هم گسيختگي امور و حفظ ثبات شبيه دوره امام (ره) ، شخصيت بسيار مؤثري بود. گاهي اوقات او را در تلويزيون مي بينم و يا با حاج حسن آقا خاطره ها را مرور مي كنيم، ولي چيزي كه مهم است، براي ما جايگاه نظام و انقلاب بسيار از فرد بالاتر است. جايگاه احمد آقا را بزرگان كشور، آنهايي كه منصف هستند، معترف هستند. بيش از حدي كه تصورش را بكنيم، زحمت كشيد. جائي هم گفته هم نشده. به گردن نظام خيلي حق دارد. همه جور كوشش مي كرد كه اين انقلاب، جانداري خود را حفظ كند و الحمدلله رب العالمين، چند سال از رحمت امام (ره) و حاج احمد آقا گذشته، و هنوز اين نظام سرافراز است. من سر كلاس به شاگردانم مي گفتم، «اين نمره بيست، بفرما مال تو. حالا چند تا سئوال از تو مي كنم و تو بايد با پاسخ دادن به آنها‌، اين نمره بيست را نگه داري و حفظ كني.» اين انقلاب و اين نظام هم نمره بيستي است كه ما بايد آن را حفظ كنيم. خيلي برايش زحمت كشيده شده است. ما واقعا توان تصورش را هم نداريم.
منبع:ماهنامه شاهد یاران ش 17